love

- می ری تو یه وبلاگی میبینی موزیک قالبش آهنگ شماعی زاده هست!

۲-یه فایل زیپ دانلود می کنی به جز آنفلوانزای مرغی تمام ویروسها توشن

۳-تو جستجو گر گوگل تایپ می کنی کرگدن.عکس خودتو پیدا می کنه

۴-بعد از کلی کار و خستگی می ری اینترنت می بینی یاهو و گوگل هم فیلتر شدن

۵-داری واسه استادت ایمیل(التماس و پاچه خواری واسه نمره) میزنی.یهو کارتت تموم میشه

۶-سایت رو با هزار بدبختی تو گوگل سرچ میکنی موقع جستجو می افته صفحه ۴۰۰!

۷-۳ ساعت یه فایل و دانلود می کنی (بدو ن DAP)به ۹۹ در صد که می رسی یهو reset می شی.

۸-رو لینک بالای ۱۸ سال کلیک می کنی یهو می ری تو سایت عمو پورنگ!

 

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط mozhgan| |


پارسال زیر باران، با او راه می رفتم ...

امّا...

امسال، راه رفتنش را با دیگری، زیر باران اشکهایم دیدم...

شاید باران پارسال، اشکهای شخصی دیگر بود!!!
 

نوشته شده در 14 آذر 1391برچسب:,ساعت 9:8 توسط | |

الو

-سلام-منزل خداست؟

 

این منم مزاحمی که آشناست.

 

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط  در انتظار یک صداست.

 

شما که گفته اید جواب سلام واجب است.

 

به ما که رسید حساب بنده هایتان جداست!

 

 الو دوباره قطع و وصل تلفن شروع شد.

 

خرابی از دل ماست یا عیب از سیمهاست؟

 

 چرا صدایتان نمیرسد کمی بلندتر

 

-صدای من چطور؟خوب و صاف و رساست؟

 

اگر اجازه میدهی برایت درد و دل کنم .

 

شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:25 توسط mozhgan| |

امد اما....

امد اما در نگاهش ان نوازشها نبود

چشم خواب الودش را مستی رویا نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت

دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود

دیدم ان چشم درخشان را ولی در این صدف 

گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود

ای نداده خوشه ای زان خرمن زیباییم

تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود

نویسنده:سوگل

نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت 22:10 توسط mozhgan| |

هي فلاني مي داني ؟

 مي گويند رسم زندگي چنين است... مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

 

 

وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه

 

فلانی ها.....؟!!

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 15:39 توسط mozhgan| |

تا کی بشینم منتظر تا خبری از تو بیاد

 

 

دل دیگه طاقت نداره این انتظارو نمیخواد

 

 

تا کی بگم بمون بمون تو این خیال نا تموم

 

 

تا کی باید بهش بگم عمرشو پات کنه حروم

 

 

 تا کی باید گل بچینم بعد اونارو پرپر کنم

 

 

تا کی تو این بهت غریب این انتظارو سر کنم

 

 

تا کی باید عاشق باشم عاشق اون نور حضر

 

 

 تا کی باید خواب ببینم اما به رویام نرسم

 

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 15:32 توسط mozhgan| |

صبر کن سهراب ! قایقت جا دارد؟

آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند …

وای سهراب کجایی آخر ؟ … زخم ها بر دل عاشق کردن ، خون به چشمان شقایق کردند…

ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش سیری چند ؟

صبــــــــ ـــــــــر کن سهــــــــ ـــــــراب …!

قایقت جا دارد؟ من را نیز با خود ببر ، اینجا عاشقی بین مردم مرده است . . .

 

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 15:19 توسط mozhgan| |

باز هم قلبی به پایم افتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد

بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز

خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود

بگذرد از جاه و مال وابرو

او شراب بوسه می خواهد ز من

من چه می گویم قلب پر امید را

اه از این دل اه از این جام امید

عاقبت بشکست و کس رازش نخواند

چنگ شد در دست هر بیگانه ای

ای دریغا کس به اوازش نخواند 

 

چه می جویم در او


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:35 توسط mozhgan| |

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار الود ودور

یا خزانی خالی از فریاد وشور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزهای دگر

سایه ای ز امروزها دیروزها

دیدگانم همچو دالانهایتار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک میخواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

اه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو

قلب من می پوسد انجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران وباد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماندبه راه

فارغ از افسانه های نام وننگ


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:50 توسط mozhgan| |

دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او

این همه تابش و  رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت

حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است

همه گفتند مبارک باشد

دخترک گفت دریغا که مرا

باز در معنی ان شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد  بر ان حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته هدر

زن پریشان شد نالید که وای

وای این حلقه که در چهره او 

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است

 

نویسنده:سوگل 

نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:47 توسط mozhgan| |


Power By: LoxBlog.Com